Metaphilosophy


فرافلسفه:

فرافلسفه فلسفه‌ی فلسفه است. فلسفه کوششی است برای حل مسائل فلسفی. «فلسفه چیست؟» نیز خودش یک مسئله‌ی فلسفی است. لذا فرافلسفه ذاتا کوششی است برای حل این مسئله.

طبق تلقی‌های متافیزیکی از فلسفه، فلسفه کوششی است برای توصیف بود در برابر نمود. برای نمونه، افلاطون تمایزی میان جهان دوکسا (باور، عقیده) و جهان اِپیستمه (معرفت) ترسیم می‌کند. آیدیای (صُوَر، ذوات) کامل و لایتغیّر که مستقل از اذهان و اشیاء زمانی-مکانی وجود دارند، متعلَّقات راستین مطالعه‌ی فلسفی‌اند. افلاطون با این تصویر، میان آراء متعارض پیشینیان پیش‌سقراطی‌اش یعنی پارمنیدس—که به‌عقیده‌اش فقط هستی لایتغیّر وجود داشت—و هراکلیتوس—که به‌عقیده‌اش فقط صیرورت، یا گذار میان هستی و نیستی، وجود داشت—سازگاری ایجاد کرد. مسلما تمایز آگوستین میان شهر خدا و شهر زمینی، تمایز دکارت میان جواهر ذهنی و جسمانی، مفروض‌انگاشتن موناد از سوی لایب‌نیتس، جوهر واحد اسپینوزا، اراده‌ی شوپنهاور و نیز (برخلاف میل خودشان) گایست [روح] هگل و زاین (وجود) هیدگری به این معنای موسع متافیزیکی‌اند.

بر اساس تلقی‌های غیرمتافیزیکی از فلسفه، معرفت به واقعیت محال است، به‌سبب محدودیت‌های حواس یا از‌آن‌روکه این امر به تناقض منتهی می‌شود و یا بدان‌علت‌که اصطلاحاتی را به‌ کار می‌گیرد که ورای محدوده‌‌ی معناداری است. هابز، لاک، برکلی و هیوم به‌انحاء بسیار متفاوتی معرفت را به ادراک حسی ممکن مقیّد ساخته‌اند. کانت گمان می‌کرد کوشش برای متافیزیک‌ورزی جفت‌استدلال‌های در ظاهر معتبر، اما با نتایج مانعه‌الجمع، ایجاد می‌کند که «احکام جدلی‌الطرفین» [‌آنتی‌نومی] نامیده می‌شوند.

از زمان کانت، فلسفه درون یک پارادایم ضدّمتافیزیکی کانتی فعالیت کرده است. چون از قرار معلوم فلسفه‌ی متافیزیکی محال است، کوشش‌هایی شده که چیز دیگری جانشین آن شود: واژگونی جامعه‌ی سرمایه‌داری (مارکسیسم)، توصیف پدیدارها (پدیدارشناسی)، علوم طبیعی (پوزیتیویسم منطقی)، توصیف شاکله‌های مفهومی (ساختارگرایی)، تحلیل معانی زبان متعارف (فلسفه زبانی) و نقد ادبی (پساساختارگرایی).

در فلسفه‌ی مدرسی، یهودی و اسلامی موضوع راستین مطالعه خداست. اما وحی و ایمان نیز لازم‌اند، زیرا قوای عقلی محدود انسان ابزار نابسنده‌ای برای فهم الهیاتی‌اند.

فلسفه‌ی غیرغربی نیز ستیزی مشابه میان متافیزیک و ضدّ متافیزیک را بروز داده است. ناسازگاری‌ها برای مثال میان تائوئیسم و مشرب کنفوسیوسی یا آیین بودایی تبتی و ماده‌گرایی هندی دست‌کم به اندازۀ آشتی‌دادن میان ارسطو و افلاطون، دکارت و هیوم یا هگل و پوزیتویسیت‌های منطقی دشوار بوده است. چنین نیست که فقط فلسفه‌ی غربی طبیعت‌گرایانه و ضدّمتافیزیکی باشد و فقط فلسفه‌های شرقی روح‌باور و متافیزیکی باشند.

وایتهد سخن مشهوری دارد مبنی بر اینکه فلسفه‌ی غرب را می‌توان همچون یک سلسله پانویس‌ها درباره‌ی افلاطون تصور کرد. به‌تأسی از وی، یقینا فهم ناصحیحی نیست که فلسفه‌ی غرب را نوسانی میان متافیزیک افلاطونی و طبیعت‌گرایی ارسطویی بدانیم. در فلسفه، قرن بیستم عصر ارسطو بود.

منبع:

Hoderich, Ted (ed), 2005, The Oxford Companion to Philosophy, p. 589