Essence (Descartes)


ذات (در فلسفه‌ی دکارت):

نیای مَدرسی دکارت، اوستاکیوس ای. سانکتو پائولو (Eustachius a Sancto Paulo)، ذات را «سبب، طبع، صورت، تعریف صوری یا مفهوم صوری یک چیز» تعریف کرده بود. لذا می‌توان گفت که ذاتِ دایره عبارت است از یک شکل مسطحه که به‌مثابه‌ی مجموعه‌ی نقاط هم‌فاصله از یک نقطه‌ی معین تعریف می‌شود یا یک شکل مسطحه که همه‌ی نقاط روی محیطش از مرکزش به یک فاصله‌اند. مفهوم ذات در نهایت برگرفته از «علت صوری» ارسطو است و علت صوری در نزد او، ذات یک چیز یا «چه بودن یک چیز» را متعیّن می‌گرداند. دکارت از این اصطلاح‌شناسی سنتی برای تبیین نظریه‌ی خویش در باب تصورات بهره برد. تصور یک امر ذهنی است، یک وجه از اندیشه‌ی من است. اما تصور واجد یک جنبه‌ی بازنمودی نیز هست—در تأمل سوم گفته شده است که تصورات «همچون تصاویر»ند یا «انگاره‌‌‌های اشیاء»‌اند. اینک در خصوص اشیائی که توسط تصورات بازنموده می‌شوند دو پرسش می‌توان طرح کرد. آشکارترین پرسش این است که آیا آنها بالفعل وجود دارند (و این در تأمل ششم موضوع استدلال‌های دکارت درباره‌ی جهان خارج است). اما پیش از این پرسش، پرسش مهمتری نیز درباره‌ی ذوات وجود دارد که دکارت در تأمل پنجم آن را این‌چنین مطرح کرده است: «من در درونم تصورات بی‌شماری را درباره‌ی چیزها می‌یابم، حتی اگر آنها در هیچ‌کجا بیرون از من یافت نشوند، باز هم آنها را نمی‌توان هیچ نامید، زیرا گرچه آنها می‌توانند حسب اراده متعلَّق اندیشه قرار گیرند، اما باوجوداین ابداع من نیستند، بلکه واجد ذوات راستین و دگرگون‌‌ناشدنی‌اند. وقتی، فی‌المثل من به یک مثلث می‌اندیشم، حتی اگر محتمل باشد که چنین شیئی بیرون از اندیشه‌ام وجود نداشته نباشد، یا تاکنون موجود نشده باشد، همچنان یک سرشت یا ذات یا صورت متعیّن از مثلث وجود دارد که دگرگون‌ناشدنی و جاودان است. این سرشت یا ذات یا صورت ابداع من نیست و مستقل از ذهنِ من است». مفهوم یک سرشت یا ذات دگرگون‌ناشدنی که دکارت در آن‌جا بدان متوسل شده است، اهمیت حیاتی برای روایت وی از برهان وجودی دارد، زیرا او را قادر می‌سازد از این اِشکال که برهان وجودی مصادره به مطلوب است دوری کند.

منبع:

Cottingham John. 1993, G, A Descartes Dictionary, Blackwell, p. 57