Autonomy of art
خودآیینی هنر:
این ایده که هنر خودآیین است، یعنی نه جزئی از چیز دیگری است و نه متکی به چیزی دیگر، یک درک مدرن است. هنر کلاسیک و مَدرَسی همواره به چیزی دیگر یا با کاربردی دیگر مرتبط بودند، حتی اگر خودِ هنرِ مدّنظرشان واجد یک ارزش ذاتی بود. مجموعهداران و خبرگان هنری شاید به هنر برای هنر نظر داشته باشند، اما در نزد آنها خودِ هنر امری مذهبی، زینتی یا سودمند است. دوران مدرن با این ایده که هنر با گونهای از احساس که خودش آن را خلق میکند پیوند ویژهای دارد، این فرض را مطرح کرد که احساس مذکور به شرطی بیهمتاست و حتی امکانپذیر است که هنر به مفیدبودنش یا به غایات دیگر وابسته نباشد. بنابراین در این دوران خودآیینی هنر به یک مشخصهی معرِّف تبدیل شد که هنر را از صناعت تفکیک میکرد و آن را بر احساس زیباییشناختی ویژهای که از برای خودش جسته میشد متکی میگرداند. امانوئل کانت میان تجربهی رها-از-مفهوم و بیغرض از زیبایی همراه با احساس بهجت بیهمتایش و همهی تجربههای نظری و عملیای که در ذیل مفاهیم قرار میگیرند تمایز قائل شد. این تمایزنهادن او نگاهبان خودآیینی تجربهی زیباییشناختی، و هنر بهمنزلهی وسیلهای خاص برای آفرینش آن تجربه، بود.
نظریههای نوکانتی بعدی یک کارکرد نمادین خلق ادراک و معرفت را به هنر تخصیص دادند. بندتو کروچه و آر. جی. کالینگوود میان هنر—که خودآیین است چون آن چیزی را بیان میکند که پیش از بیان قابلدرک نبود—و صناعت و سرگرمی—که محصولاتشان را تابع غایات از پیش تصورشده و متعینشده قرار دادهاند— تمایزی صریح ترسیم کردهاند. خودآیینی هنر با شعار هنر برای هنر که ارزش زیباییشناختی را از فایدهمندی تفکیک میکند نیز پیوند دارد.
نظریههای هنری متأخر اما با بهرهگیری از تاریخگرایی و نظریههای اجتماعیْ خودآیینی هنر را به چالش کشیدهاند. نظریهی هنر مدرنیستی یک گونهی غیرتاریخی از خودآیینی را تجسم کرده است. این درک معرفت لازم برای آفرینش و فهم هنر را مدّنظر قرار نداده است. نظریهپردازان سیاسی و اجتماعی اذعان کردهاند که هنر همواره در درون یک موقعیت سُکنی دارد، لذا آنها مدعیاند که خودآیینی یک اسطوره است. نظریههای مارکسیستی، فمینیستی و روانکاوانهی هنر همگی به این موقعیتمندی هنر توسل جستهاند تا خودآیینیاش را نفی کنند.
منبع:
Townsend, Dabney, (2006), Historical Dictionary of Aesthetics, The Scarecrow Press, p. 39-40.